من متولد ۲۰ شهريور ۱۳۲۵ در مشهد هستم. پدرم فردي بيسواد بود که چندی پیش در سن ۹۶ سالگی در گذشت. پدرم سه ساله بوده كه پدرش فوت ميكند؛ در واقع من پسر كسي هستم كه خودش يتيم بوده و از كودكي مجبور بوده همراه مادرش كار كند تا اموراتشان بگذرد.
دنباله نام خانوادگی من آسيايي است که متعلق به سرآسياي كرمان است و تا جايي كه اطلاع دارم يك منطقه نظامي است.
پدرم از چهار پنج سالگي در يك مغازه كفاشي شاگردي كرد و از طريق همان «شاگردانگي» كه ميگرفت به مخارج خانه كمك ميكرد. فرزند دوم خانواده ام هستم. و اولين فرزند خواهرم بود و بعد از من يك برادر و يك خواهر ديگر هم دارم كه خواهر كوچكم به علت سرطان بعد از ازدواج فوت كرد.
ما جزو فقيرزادههای مشهد بودیم. پدرم هميشه فكر ميكرد چون انگليسي ياد ميگيرم عاقبت خوبي نخواهم داشت و برادرم كه كاسب شد، نسبت به من محبوبيت بيشتري نزد پدرم داشت و هيچگاه پدرم نتوانست قبول كند كه ميشود درس خواند و مسلمان هم بود.
روزهای دانشکده و پیوستن به سازمان مجاهدیندر سال ۱۳۴۴ که ديپلم گرفتم به تهران آمدم و چون رشتهام هنرستاني بود در هنرسراي عالي (دانشگاه علم و صنعت كنوني) امتحان دادم كه معلم براي هنرستان تربيت ميكردند.
آن سال براي اولين بار دانشگاه پليتكنيك از هنرستانيها در كنار رشتههاي رياضي دانشجو ميپذيرفت و من آنجا هم امتحان دادم. بيست نفر بوديم كه در رشتههاي برق، نساجي و مكانيك قبول شديم. يك سال در انستيتو مكانيك دانشگاه پليتكنيك كارهاي عملي انجام ميدادم.
شروع کار در ذوب آهنليسانس كه گرفتم در سال ۱۳۵۰ به ذوب آهن رفتم. براساس گفته آقاي بازرگان دوره سربازي را از سال ۵۰ تا ۵۲، در این شرکت گذراندم. دو سال دیگر هم در این شرکت کار کردم.
مديرعامل ذوب آهن در آن زمان آقاي دكتر شيباني بود. بعد از انقلاب اتفاقي برايم افتاد كه ذهنيتم را تغيير داد.
سال ۶۲ پسرم مريض شد اما به علت كار سنگيني كه در فولاد مباركه داشتم همسرم كه اکثر مواقع من را نميديد پسرم را به دكتر برد و براي دكتر از اوضاع من و دوريام تعريف كرد.
دكتر وقتي نام من را شنيده بود با من تماس گرفت و گفت: «ميخواهم به تو نصيحتي بكنم. گفت من اولا يهودي و پزشك خانوادگي آقاي شيباني هستم. همسر تو همان حرفهاي همسر دكتر شيباني را ميزند. فهميدم تو هم احمقي، مثل شيباني هستي (شيبانيها دو برادر بودند؛ اميرعلي شيباني مديرعامل شركت سهامي ذوب آهن و ديگري حمید شيباني مديرعامل ذوب آهن اصفهان بود).
شيباني براي اينكه از تمام وقايع ذوب آهن اطلاع داشته باشد گوشي تلفن را زير سرش ميگذاشته چون همسرش به تلفنهاي گاه و بيگاه اعتراض ميكرد. تو هم همين كار را با همسرت ميكني.»
تا آن روز فكر ميكردم آقايان شيباني مدام به دنبال خوشگذراني هستند. بعد از اين گفته های پزشک یهودی فهميدم ذوب آهن محصول كار آنهاست و ذهنم به اين سمت رفت كه حتي اگر نمادي براي نشان دادن كار به وجود بيايد نشانه زحمت كشيدن است و بايد بدانيم وقتي عظمتي ديده ميشود به هر حال نشاندهنده زحمت و كار است.
انتصاب به عنوان مجری فولاد مبارکهآقای محلوجی كه استاندار لرستان شد از من دعوت كرد به آنجا بروم. رفاقتی قدیمی با او داشتم. در ۲۹ شهريور ۵۹ به لرستان رفتم. به اصرار او یکسال مدیر عامل سیمان درود بودم و با رفتنش از استانداری لرستان مرا هم اخراج کردند که ماجرای آن مفصل است. اما چون می خواهم داستان فولاد مبارکه را بگویم از آن می گذرم.
آقاي محلوجی بعد از جريان سيمان لرستان قائم مقام وزارت معادن و فلزات شده بود. بعد از انقلاب سه سازمان فولادي داشتيم كه يكي متعلق به برادران رضاييها در اهواز و خصوصي بود و يكي صنايع فولاد و يكي هم سهامي ذوب آهن.
بعد از انقلاب اين سه سازمان را با هم ادغام كردند و شركت ملي فولاد تاسيس شد. آن زمان آقای موسویانی وزیر معادن و فلزات بود مديرعاملی شركت ملي فولاد را بر عهده آقاي صالحی فروز گذاشت.
زماني كه من طرحم را در ذوب آهن ميگذراندم او مدير شيفت برق و من مدير شيفت نيرو حرارت بودم . در حسينآباد اصفهان مركز فعاليتهايمان زير نظر آيتالله طاهري بود و از طريق ايشان با آيتالله طاهري آشنا شدم. شخصي به نام موحديان از افراد فولاد مباركه شهيد شده بود و به دنبال فردي براي فولاد ميگشتند كه آقاي محلوجی من را معرفي كرده بود.
در سن ۳۵ سالگي مجری فولاد مباركه شدم. تاريخ حكمم ۱۶/۹/۶۰ است. اگر در پرونده من در شركت ملي فولاد برگي پيدا شود كه سابقه من را نشان دهد فقط همين برگه است و هيچ مدرك ديگري در اين شركت ندارم.
يعني من را به اين صورت وارد فولاد كردند نه اينكه بخواهند مصاحبه كنند و حقوق تعيين كنند. البته چند وقت ديگر وزير به من حكم داد.
من هيچگاه از شركت ملي فولاد حقوق نگرفتم يعني در دو سال اولي كه كار كردم آنقدر بيپرونده بودم كه هيچكس به اين فكر نيفتاد اين فردي كه در اين شركت كار ميكند حقوقش بايد چطور باشد.
بعد از اينكه آقاي موسويان از وزارت معاون و فلزات رفت و وزارت عوض شد و مرحوم نيلي جانشين ايشان و توسط افرادي متوجه شد كه من نه حكمي از وزارتخانه دارم، نه پروندهای و نه حقوقي دريافت ميكنم. در نهايت براي من پرونده تشكيل دادند و به عنوان كارمند روزمزد موقت برايم حقوق تعيين كردند.
در آن دو سال هم از پساندازم استفاده كردم. الان هم اگر نگاه كنيد ميبينيد سوابقم ناشناخته است و با ۲۸ سال سابقه كار توانستهام بازنشسته شوم.
به هر حال من مجري طرح فولاد مباركه شدم در حالي كه از اصول كار چيزي نميدانستم. متوجه شدم ماجراي فولاد مباركه سابقه تاريخياي دارد كه بدون دانستن آن سابقه بايد از ورود به آن بپرهيزيم.
فهميدم كه در حال وارد شدن به يك جاده كور هستيم و براي اينكه بتوانيم در آن وارد شويم بايد اين جاده را شناسايي كنيم تا بتوانيم مديريت كنيم.
ابتدا قرار بود در زمان شاه این
ما جزو فقيرزادههای مشهد بودیم. پدرم هميشه فكر ميكرد چون انگليسي ياد ميگيرم عاقبت خوبي نخواهم داشت و برادرم كه كاسب شد، نسبت به من محبوبيت بيشتري نزد پدرم داشت و هيچگاه پدرم نتوانست قبول كند كه ميشود درس خواند و مسلمان هم بود.
کارخانه در بندرعباس ایجاد شود. زمينش هم شناسايي شده و قرار داد اسكله صدهزارتني مواد اوليه را با شركتهاي كرهاي بستند و چون مقاومت زمين ۸/۰ بود براي تقويت زمين پايههاي بتني ایجاد کردند كه زمين تثبيت شود.
انقلاب كه شد شوراي اقتصاد تحت تاثير گزارشهايي كه بعدها مشخص بود توسط تودهايها تهيه شده است تصميم گرفت پروژه را از بندرعباس به اصفهان منتقل كند.
آقاي محمدرضا نعمتزاده هنوز هم وقتي من را ميبيند ميپرسد ما اشتباه كرديم پروژه را از بندرعباس به اصفهان منتقل كرديم؟! در طراحي صنعتي شرايط آبوهوايي و مقاومت زمين و مسائل ديگر سنجيده ميشود، و اين انتقال در صورتي انجام شد كه اصفهان و بندرعباس از اين نظر خيلي با هم تفاوت داشتند.
شوراي اقتصاد بدون اين ملاحظات تصميم به جابهجايي گرفت، ولي تا سال ۶۰ كه من وارد كار شدم جز اعتراض هيچ اتفاقي در اين زمينه نيفتاده بود.
پس از ابلاغ حکم تصميم گرفتم سريع از تهران خارج شوم و بنابراین به اصفهان رفتم كه كار را شروع كنم.
خانوادهام هم در مشهد بودند. وزیر با اصرار من قبول كردند كه همراه من به اصفهان بيايند و در آنجا من را معرفي كنند. مدام ميگفتند آنجا امكانات نداريم كه شما بمانيد ولي من اصرار ميكردم كه بايد در همين جا مستقر شوم. در كارخانه هم خبري نبود و فقط انبار تجهيزات را اداره ميكردند و تنها كارهاي مقدماتي انجام ميدادند.
ما دفتري در جنوا داشتيم و ايتالياييها با ما قراردادي بسته بودند كه كارخانه را طراحي كنند و نقشهها را به تاييد طرف ايراني برسانند.
بعد هر دو طرف با هم سه سازنده براي هر كدام از قسمتها پيدا كنند و به تاييد ما برسانند و قرارداد بسته شود . قيمت قرارداد را هم به تاييد طرف ايراني برسانند و علاوه بر نظارت بر ساخت تجهيزات، آنها را تا مرحله ورود به كشتي تحويل دهند.
از اينجا به بعد مسووليت با ايران بود و در ايران دوباره تجهيزات كارخانه را طرف ايتاليايي تحويل ميگرفت و بر مراحل كار نظارت ميكردند و به پرسنل آموزش ميدادند.
با كمك كارشناساني كه تربيت ميشدند كارخانه راهاندازي ميشد. اين فلسفه اصل قرارداد بود اما در عمل اصلاحاتي انجام شده بود. اول براي اينكه تاييديهها را بگيرند در جنوا دفتري تاسيس كرده بودند و يك عده كارشناس مشترك بين ما و ايتاليا در دفتر مستقر بودند ولي به جاي اينكه نقشهها را از طرف ما تاييد كنند عملا مهر در دست طرف ايتاليايي بود و خودشان پاي قراردادها را مهر ميكردند.
اولين قدمي كه برداشتم اين بود كه تصميم گرفتم كار اجرايي را شروع كنم و آنها را درگير كار كنم (البته اين تصميم را تنها چند روز بعد از گرفتن حكم انجام دادم). از گروه مهندسان پرسيدم كجا از همه جا آمادهتر است كه كلنگ كار زده شود؟
گفتند سالني كه بعد از اينكه ورق توليد شد براي صافكاري از آنجا استفاده ميشود. خواستم نقشه سالن اين كارخانه را روي زمين پياده كنيم. مهندسان به من گفتند حدود ۲۰ روز طول ميكشد كه آماده شويم.
اوايل بهمن ماه بود و از من تقاضاي جلسه كردند و گفتند ما بررسي كرديم و متوجه شديم اين كار مشكل دارد و شدني نيست.
علت را كه پرسيدم گفتند ما در نقشه محاسبه قوس زمين را كه در هر كيلومتر دو سانت فاصله دارد انجام ندادهايم و نقشهبردار اين كار را هم نداريم.
موفق شدم اين كلنگ بالاخره به زمين زده شود. افرادي كه در اين پروژه وارد شده بودند عادت داشتند كارهاي كوچك انجام دهند و در مخيلهشان نميگنجيد كه قرار است يك پروژه عظيم را انجام دهند. وادارشان كردم وسيعتر فكر كنند. شايد خودم هم نميدانستم فولاد مباركه چيست و قرار است چه كاري انجام شود.
دو سال اولمن در سالهاي ۶۱ و ۶۲ روي يكپارچگي كار كردم. اولين كار من اين بود كه سياسي بودن را در فولاد مباركه از بين ببرم.
افكار سياسياي بود كه تحت تاثير برداشت غلط از انقلاب به وجود آمده بود. ما در آنجا سه انجمن اسلامي داشتيم.
در آن زمان اين طور بود كه در تعاونيها، گروههاي همگرا بتوانند كنار هم جمع شوند؛ همه اعضاي يك گروه بودند.(منظورشان این بود که فولادمبارکه به پیمانکاران واگذار نشود و به تعاونیها واگذار شود)
من بايد اين فضا را تلطيف ميكردم و ريسماني را در فولاد مباركه محور قرار ميدادم كه همه به آن چنگ بزنند. اگر شما امروز ميبينيد فولاد مباركه متفاوت است به اين دليل است كه تمام اجزاي سازنده آن به ساختن فولاد مباركه چنگ زدند، نه اينكه مثل يك كارمند معمولي وظايف روزمره را انجام داده باشند.
از جانب تكنوكراتها و تودهايها ضربهاي به من وارد نشد چون در برابرم خيلي ضعيف بودند اما سایرین خيلي در برابر من مقاومت ميكردند.
در آخر هم همين افراد پروندهاي براي من درست كردند و نزد رهبري فرستادند. در خاطرات آقاي ناطق هم هست كه پرونده را بازرسي كردهاند و نوشتهاند از من قدرداني شود.(این گفته شفاهی حجت الاسلام ناطق رئیس بازرسی رهبری به بنده بود ولی ایشان در خاطرات خود هم نوشتهاند که پروندههای رهبری همه افرادی بودند که مشکل داشتند بجز سه نفر محمد حسن عرفانیان، محمدرضا نعمت زاده و احمد ناطق نوری.
آيتالله طاهري معتقد بود من وابسته به حزب جمهوري هستم و انتقاد ميكرد تو چرا افراد موردنظر ما را استخدام نميكني؟
به ايشان گفتم الان در فولاد مباركه هفت هزار نفر كار ميكنند اگر من بخواهم يك ساعت سخنراني كنم و نيمي از اين افراد موافق و نيمي ديگر مخالف من باشند و بخواهند نظر خودشان را بگويند هفت هزار ساعت وقت ما تلف ميشود.
من ميخواهم يك فضاي كاري به وجود بياورم، نميخواهم جبهه مخالف كسي ايجاد كنم. بعدها هم برايشان ثابت شد كه من به تخصص و مسلمان بودن افراد دقت ميكنم. اين يك نگاه بود كه ما در آرامسازي انجام داديم.
در سفري كه به دفتر جنوا داشتم تيمي را كه تازه استخدام كرده بودم همراه خودم بردم (آقاي صادقي، مهندس قريشي كه مدير فروشمان بود و چند نفر از پرسنل قديمي مثل آقاي مهندس حسينيان).
مديريت دفتر جنوا را به دست همين پرسنل سپردم ولي در كار كارشناسي دفتر از شرکت ایریتک كمك گرفتيم. يعني يك مديريت جوان تربيتشده در بالا بودند و بدنه كارشناسي از ايريتك يا از پرسنل باتجربه خود مجتمع بود.
در آنجا صحبت كردم و گفتم اول ميخواهيم اينجا به گونهاي بر تجهيزات نظارت كنيم كه مطمئن شويم از اين كارخانه ورق بيرون ميآيد. ما آنجا ۳۲ كارخانه خريده بوديم و اگر يكي از آنها راه نميافتاد فولاد مباركه نداشتيم.
مهم اين بود كه ما مطمئن شويم اگر اين ۳۲ كارخانه كارشان را درست انجام دهند به نتيجه ميرسيم. نكته دوم اين بود كه بايد به كيفيت كار توجه كنيم. نكته سوم اين بود كه اين كارخانه اولين و آخرين كارخانهاي باشد كه ميخريم، يعني بحث انتقال تكنولوژي را هم سامان بدهيم.
نكته چهارم هم اين بود كه ميخواهيم فولاد مباركه را پايلوت حكومت اسلامي كنيم يعني الان انقلاب در اين مملكت پياده شده و همه چيز را نفي ميكنيم
تا آن روز فكر ميكردم آقايان شيباني مدام به دنبال خوشگذراني هستند. بعد از اين گفته های پزشک یهودی فهميدم ذوب آهن محصول كار آنهاست و ذهنم به اين سمت رفت كه حتي اگر نمادي براي نشان دادن كار به وجود بيايد نشانه زحمت كشيدن است و بايد بدانيم وقتي عظمتي ديده ميشود به هر حال نشاندهنده زحمت و كار است.
اما نميدانيم چه جايگزيني بايد براي آن بگذاريم.
چون ما اسلام را به عنوان يك حكومت در جايي پياده نكردهايم و قوانيني نوشته شدهاند كه خيليهاي آن هنوز اجرا نشده است. به همين دليل خواستم قوانين در فولاد مباركه پياده شود كه من نتيجه را بتوانم به رئيسجمهور اعلام كنم.
با نظارتهايي كه داشتيم و كار پرسنلمان، در جنوا دفتري به وجود آورديم كه با دانش كمي كه داشت توانست بر كارخانه عظيم فولاد نظارت كند و اين كارخانه بعد از ۲۰ سال هنوز سرآمد و در حال كار كردن است.
در سال ۶۱ تصميم گرفتيم ساختار اجرايي كار سيويل را مشخص كنيم. يك اصل عبارت از اين بود كه كارخانه را توسط نظام پيمانكاري و نه اماني و تعاوني اجرا كنيم. این تجربهاي بود كه در مملكت تا آن زمان اجرا نشده بود.
ما بايد قرارداد را با ساختار اجرايي با هم هماهنگ ميكرديم. من به دنبال اين بودم كه قاعده را پيدا كنم و هر جا كه قاعده با قوانين مملكت مطابقت دارد اجرا كنم و هر جا كه مغايرت دارد به دنبال راهحل بروم.
قراردادي كه ما داشتيم به هيچ وجه با انواع قوانين و دستورالعملهايي كه در داخل كشور داشتيم مطابقت نداشت و از طرف ديگر نظم و قاعدهاي كه بتوان با آن پروژه را اجرا کرد وجود نداشت.
پس من بايد هر دو طرف را سازماندهي ميكردم. (اصلاح قرارداد خارجی و سازماندهی داخلی و مقررات داخلی). ما آن زمان براي پروژههاي عظيم نظام پيمانكاري و فهرستبها نداشتيم كه ما خودمان با کمک ایریتک فهرستبها را به وجود آوردیم كه بتوانیم به طور قانوني كار كنیم.
بايد قواعد اين وحدت را در مملكت ايجاد ميكردم. لذا سياستگذاري و تدوين روش را نزد خودمان پي گرفتيم. تدوين روش را به دو قسمت تقسيم كرديم. كاري كه در ابتدا كرديم اين بود كه قرارداد خارجي را اصلاح كنيم.
دوم اينكه از اين قرارداد چه مواردي را در داخل انجام دهيم و چه مواردي را خارجيها برايمان انجام بدهند. براساس تجربهاي كه در كار با خارجيها و داخليها به دست آورده و مواردي كه ياد گرفته بوديم كار را شروع كرديم.
ما در درون خودمان هستههايي داشتيم كه بايد نقش آنها را تعريف ميكرديم. مواردي را هم در داخل نداشتيم و بايد پيگيري ميكرديم كه چرا نداريم. تصميم گرفتيم با همه اينها هماهنگي ايجاد كنيم.
پیشنویسی را در اين باره نوشتيم. در پیشنویس مشخص بود كه ما پرسنلي با تركيبي در داخل فولاد مباركه داريم و همين طور ایریتک را در كنار خودمان داشتيم. نقش مشاور مادر را براي ايريتك تعريف كرديم،
يعني ايريتك بر كل ساختاري كه تعريف كرده بوديم نظارت کرده و نواقص را برايمان مشخص كند. در داخل پيمانكاراني داشتيم كه ابزار كار نداشتند و ما بايد تمام ابزار و وسايل را با جزييات آماده ميكرديم. لذا وظيفه خود ما خدمتدهنده بود نه نظارتكننده، در عين حال كه بايد بر كار ايريتك نظارت انجام ميدادیم بنابراين نظارت ما لايه ظريفي بود.
به ايريتك اعتماد زيادي داشتيم. من به عنوان مجري طرح و آقاي لنكراني به عنوان نماينده وزير و مسوول قراردادهاي خارجي(چون زبان خارجي ميدانست) با فولاد مباركه همكاري ميكرديم.
براي اينكه با ايشان رابطه نزديكتري داشته باشم او را مسوول ايريتك كردم و از آن به عنوان مشاور مادر و ناظر مقيم زير نظر فولاد مباركه قرار گرفت.
در ادامه بايد نظام مالي را تنظيم ميكرديم كه بتوانيم پول تامين كنيم. آن زمان اعتقاد داشتيم فرایند اجرای طرح كه براي خودمان تعريف كردهايم با هيچ يك از قوانين كشور مطابقت نداشت بنابراين تصميم گرفتيم ماده واحدهاي را به مجلس ببريم و بخواهيم اين پروژه از كليه قوانين كشور مستثني باشد.
به اين منظور در سال ۶۱ گزارشي از وضعيت نابسامان قرارداد تهيه كرديم. اينكه اشكال داخلي و خارجي دارد و قابل اجرا نيست و اين گزارش را به شوراي اقتصاد برديم. در شوراي اقتصاد افرادي مثل مرحوم عالينسب مشاور آقاي ميرحسين موسوي، آقاي محمد غرضي، آقاي عرب زاده رئيس سرمايهگذاريها و آقاي احمد توكلي.
آقاي عالينسب گفت مملكت ورق ندارد، سگ زرد هم برادر شغال است و تو اگر «عرضه» داري برو ورق توليد كن و اگر عرضه نداري استعفا بده. مملكت به ورق احتياج دارد، «اجرايي نيست» را قبول نداريم. من هم گفتم اجرايي است اما شرط دارد. به من گفتند تمام شرطها را قبول ميكنيم. ما براي شروطمان مواردي را تعيين كرديم. اول اينكه گفتيم آييننامه شركت ملي فولاد به درد نميخورد كه گفتند خودتان آييننامه را بنويسيد. دوم گفتيم با نظامهايي كه در سازمان برنامه نوشته شده نميتوانيم كار كنيم كه از ما خواستند با این سازمان هماهنگي كنيم.
مورد سوم اينكه گفتيم ما با قوانين جاريه نميتوانيم كار كنيم. از ما خواستند مادهواحدهاي بنويسيم و به مجلس بدهيم. ما هم مادهواحده را تنظيم كرديم كه قرارداد ما مستثني از برخی از قوانين جاريه باشد، كه خيليها از جمله آقاي عزتالله سحابي مخالفت كردند اما با فشاري كه آن زمان آقاي هاشميرفسنجاني آورد و حرف ما را گوش كرد و اينكه آقاي ميرحسين موسوي هم ما را تاييد كرد، بالاخره مجلس مادهواحدهاي را به مدت پنج سال تصويب كرد كه ارز دفتر جنوا و ريال فولاد مباركه از قوانين جاريه مستثني شود و تابع آييننامهاي شود كه هيات دولت تصويب ميكند.
هر سه ماه يك بار هم فولاد مباركه ملزم شد گزارشهاي عملكرد خود را به مجلس و كميسيون و برنامه و بودجه و صنايع و معادن بدهد و من عملا از زير نظر وزارتخانه و دولت بيرون آمدم و زير نظر مجلس رفتم و بايد به آنها پاسخگو ميبودم. وزارت اقتصاد و دارايي هم با اين اختيارات مخالف بود و ميگفتند همه با اين مسائل مشكل دارند.
ما قواعدي كه ميتوانست فولاد مباركه را بسازد در ايران سامان داديم. در زمان راهاندازي فولاد مباركه به آقای هاشمی رفسنجانی گفتم آقاي رئيس جمهور اين كارخانه براساس قانون جاري مملكت ساخته نشده است، بلكه براساس استثنائات قانون ساخته شده است اگر ميخواهيد كارخانجات اينچنيني ساخته شود همين استثنائات را تبديل به قانون كنيد.
بنابراين ما مدام به دنبال اين بوديم تا وحدتي در ارگانهاي مملكتي براي ساختن فولاد مباركه به وجود بيايد. مورد ديگر اين بود كه بايد ايرادهاي قراردادهاي خارجي را اصلاح ميكرديم.
در فولاد مباركه ۳۰ تن قرارداد داشتيم كه در واقع ۳۲ قرارداد مجزا از هم بود. تمام قراردادهاي خارجي براساس طرح فیدیک است طرف خارجي در مقدمه قرارداد ذكر كرده بود دانش بهرهبرداري از اين كارخانه را دارا هستم و ديگر اينكه قبل از انقلاب هم از طرف خارجي خواسته بودند قرارداد ضمانت مالي و اجرايي و انتقال دانش فني هم داشته باشد.
طرف خارجي چند پيشنهاد داده بودند. اول اينكه قرارداد را به نفت وصل كرده بودند يعني اينكه نفت را ببرند و در مقابل وزارت اقتصاد و دارايي سفتههايي را امضا كند و ۵/۱ميليارد دلار سفته به طرف خارجي بدهد دوم اينكه يك قرارداد يك دلاري با "ايتال سيدر" بسته شده بود كه در اين پروژه دانش تولید ورق را بدهند و ايريتك را هم تشكيل داده بودند كه البته در آن ۲۰ درصد خارجيها شريك شده بودند و قرار بود كارشناسان آنها با طرف ايراني قسمت کوچکی از كارخانه را طراحي و اجرا كنند.
در قسمت خنک کننده که تختال توليد ميشد شركتي به
آقاي محمدرضا نعمتزاده هنوز هم وقتي من را ميبيند ميپرسد ما اشتباه كرديم پروژه را از بندرعباس به اصفهان منتقل كرديم؟! در طراحي صنعتي شرايط آبوهسالگي مجری فولاد مباركه شدم. تاريخ حكمم ۱۶/۹/۶۰ است. اگر در پرونده من در شركت ملي فولاد برگي پيدا شود كه سابقه من را نشان دهد فقط همين برگه است و هيچ مدرك ديگري در اين شركت ندارم.
من هيچگاه از شركت ملي وايي و مقاومت زمين و مسائل ديگر سنجيده ميشود، و اين انتقال در صورتي انجام شد كه اصفهان و بندرعباس از اين نظر خيلي با هم تفاوت داشتند.
نام "باركو" تاسيس كرده بودند كه کل نوردها در این شرکت بود و ۲۰ درصد هم در آن شريك بودند كه بازار صادرات را هم بتوانند در دست بگيرند، به همين دليل هم در ابتدا بندرعباس را انتخاب كرده بودند و به مجموعه اين قراردادها ضمانتهاي اجرايي ميگفتند.
اين قرارداد با شركت "فينسيدر" بسته شده بود و رئيس اين شركت يك فرد بنام سکوری و فراماسون بود كه در سوئيس با شاه هم اسکی بود. بعد از انقلاب وزارت نفت قرارداد نفت را نقض كرده بود.
طرف ايتاليايي به استناد مصوب شورای انقلاب قرارداد مشاركت با شركت ايريتك و باركو را لغو كرده بود. يعني ما پشتوانه مالي و فنی و بازرگانی نداشتيم و سفتهها را هم با اختيار خودشان آزاد كرده و در بازار فروخته بودند.
پس ما بايد به اين قرارداد انسجام ميداديم. اگر قرار بود به ۳۰ تن قرارداد انسجام بدهيم چند سال طول ميكشيد بنابراين مجبور بوديم از جايي وارد شويم كه طرف ايتاليايي مجبور شود تا آخر كار با ما همراهي كند.
در اين ميان تنها شخص باتجربه گروه ما آقاي كامياب بود. ما به طرف ايتاليايي متذكر شديم كه بايد حتما نفت ببرد و اگر اين كار را نكند ما نميتوانيم قرارداد را پوشش مالي بدهيم. دوم اينكه قرار گذاشتيم سفتههايي را كه در بازار فروخته بودند، برگردانند و ۱۵ درصد پول نفتي را كه خريدهاند به حساب بانك مركزي بريزند و ۸۵ درصد را LC باز كنند. قرار بود سفتهها شش ماه بعد از راهاندازي آزاد شود در حالي كه ما هنوز در مراحل خاكبرداري بوديم و قرار شد سفتهها را به مدت شش سال ديگر نگه دارند.
در ايران كميته BTC را تشكيل داديم كه آقاي هدايتزاده نماينده وزارت نفت، از پول نفتي كه به ايتالياييها فروخته ميشد منابع مالي ما را تامين ميكرد و ما وقتي پول را به طرف خارجي ميداديم كه از كارشناسان كار را تحويل ميگرفتيم. در مورد وحدت در قراردادها تيمي را بين دفتر جنوا و كارخانه و شركت خارجي تشكيل داديم كه اين تيم مرتبا هرگونه اشكالي در قرارداد را كه مانع انجام كار ميشد به عنوان صورتجلسه تنظيم ميكردند و از مسوولان ميخواستند اين موانع را برطرف كنند. ما عملا ۹۰۰ صورتجلسه امضا كرديم.
در نهايت موفق شديم كار عمراني سيويل بتنريزي را شروع كنيم. در سال ۶۲ سياستهاي اسكلت فلزي را هم پياده كرديم. بعد از طي تمام اين مراحل مشكلي همچنان باقي بود و آن هم اين بود كه تا آن لحظه هيچ تعاملي با استاندار اصفهان آقاي كوهپايي كه به حزب وابسته بود، نداشتيم.
سالهاي ۶۰ و ۶۱ تا انتهاي ۶۲ يك نوع وحدت را در تمام ابعاد، نه در يك بعد ايجاد ميكرديم وحدتهاي قراردادي را قبلا گفتم.
از جمله وحدتهايي كه اين بار ميخواهم درباره آنها صحبت كنم وحدت در نقش قراردادهاست. قرارداد اسما اين بود كه چيزي به نام فولاد مباركه داريم كه از آن ورق بيرون ميآيد اما وقتي وارد آن شديم فهمیدیم هنوز در اين طرح احياي مستقيم نداريم، هنوز واحدي به نام خنک کننده تختال كه دو قسمت كارخانه را به هم وصل ميكند نداريم، واحدي به نام تعميرات نداريم كه بخواهيم قطعهاي را اصلاح كنيم، به موضوع قطعات يدكي كارخانه اصلا رسيدگي نشده بود، موضوع تصفيهخانهها كه آب، يكبار مصرف نباشد را تامین کند نداشتیم و ما نميتوانستيم آب زايندهرود را به عنوان يكبار مصرف استفاده كنيم.
عملا تصفيهخانهاي در سر راه نداشتيم مگر اينكه يك تصفيهخانه ميداشتيم كه بتوانيم از آب دوباره استفاده كنيم، مجبور بوديم تا جايي كه ممكن بود آب را تصفيه و از آن استفاده كنيم.
به موضوع برق پرداخته نشده و جزو تعهدات طرف خارجي نبود آموزش دوران بهرهبرداري كارخانههم در تعهدات نبود . طرف خارجي تعهد داشت نقشهها را طراحي كنند و ما تاييد كنيم، تجهيزات را طرف خارجي بسازد و ما نظارت كنيم، تجهيزات را به ما تحويل داده و ما خودمان نصب كنيم و آنها نظارت كنند و با پرسنلي كه آموزش ميدهند كارخانه زير نظرشان به بهرهبرداري برسد. بنابراين در همه موارد تعهداتي بر عهده طرف ايراني بود كه هيچ ساماني به آنها داده نشده بود.
در سفري كه به اتريش رفتيم ۱۰ روز دور يك ميز در يك اتاق با همراه مديرعامل بخشي كه مسئول قرارداد ما بود حضور داشت و شركتي بود كه حدود ده برابر ايريتك بود.
ما خط به خط قرارداد را اصلاح كرديم و هيچ نقص فني در آن باقي نماند تا اينكه به مسئله قيمت رسيديم. آنها قيمت كل كارخانجاتشان را اعم از تجهيزات و غيره را ۶۸۰ ميليون مارك تعيين كرده بودند. اينجا يك نكته را ذكر كنم، آنها دانش بهرهبرداري از كارخانه را در قرارداد به ما ميدادند ولي دانش ساخت آن را به ما نميدادند.
خودشان هم مجوز اين كار را نداشتند مجوز در دست آمريكا بود و منطقهشان هم ايران تعيين شده بود بنابراين ما مجبور بوديم كه با آنها قرارداد ببندیم. در اين ميان آنها هم قيمت خيلي بالايي تعيين كرده بودند و ما مبلغ ۶۲۵ ميليون مارك پیشنهاد كرديم البته از ۴۵۰ ميليون مارك قيمت را شروع كرديم و به ۶۲۵ ميليون مارك رسيديم ولي آنها از ۶۸۰ ميليون مارك پايين نيامدند.
آقاي "فورليش" ميگفت شما ملزم هستيد كه اين قرارداد را با ما ببنديد و چارهاي جز اين نداريد و دليلي ندارد كه ما به شما تخفيف دهيم. ما نتوانستيم تصميم بگيريم چون خواستهشان منطقي نبود بنابراين مسائل فني را تمام كرديم ولي مسائل مالي نيمه كاره ماند و به ايران برگشتيم.
در يك سفر ديگري كه براي كار دفتر جنوا به ايتاليا رفته بوديم اطلاع دادیم كه قصد داريم با HYL۳ که تازه نمونه یک واحد ۳۰۰ هزار تنی را تجربه کرده بود وارد مذاکره شویم.
در ايتاليا آقايي كه ايراني و اهل اصفهان بود (نامش در خاطرم نيست) و مترجم بود و از آنها هم خيلي طرفداري ميكرد با ما تقاضاي ملاقات كرد. ايشان گفت ميخواهم خبري به شما بدهم و آن اين است كه اگر شما قرارداد را با ميدركس نبنديد ميدركس ورشكستگي خودش را اعلام ميكند.
كوبهايها حاضر شدهاند اين شركت را خريداري كنند و شرطشان اين است كه شما حاضر شويد با كوبهايها صحبت كنيد و آنها هم ميخواهند با آمريكاييها در اين جلسه شركت كنند.
ما گفتيم در حال صحبت با HYL۳ هستيم و كار از كار گذشته است. ايشان التماس كرد كه فرصتي دهيد چون خيلي به نفعتان است و اينها ورشكسته هستند از ان وضع کمال استفاده را كنيد. ما قيمت را ۴۵۰ ميليون مارك تعيين كرديم كه قبول كردند و از آنها خواستيم براي تضمين كار هم يك ضمانتنامه در بانك مركزي قرار دهند.
گفتند پول نقد ميدهيم. بنابراين قرارداد ۴۵۰ ميليون مارك بسته شد و حدود ۱۰۰ميليون مارك هم در بانك مركزي به عنوان ضمانت گذاشتند.
بلافاصله تيمي از ژاپن آمدند و در هتل هيلتون مستقر شدند يك منشي هم آوردند و سوئیت بزرگي را به عنوان دفتر كار در اين هتل تعيين كردند و سرنسخهها را بريده و قرارداد با سرنسخه كوبه تنظيم و امضا شد و ما در وزارتخانه قرارداد را امضا كرده و تحويل داديم. در اين قرارداد ما دانش ساخت را هم از آنها گرفتيم و به ايريتك داديم.
خلاصه LC باز شد و يكضرب معادل۴۵۰ ميليون مارك را نفت بردند و پولشان را به دین طریق گرفتند و گفتند هر وقت كارمان را انجام داديم از طريق همين پول پرداخت ميكنيم.
به هر حال اين كار يك اتفاق بود كه ما حسن استفاده را كرديم. در بانك مركزي شخصی بود كه يكي از كارشناسان بسيار برجسته بانك مركزي بود وجود داشت که در دورهاي دچار مشكل شده بود. او از ما خواست كه قرارداد را با مارك نبنديم چون اقتصاد ما با دلار است و اين قضيه به نفع ما نيست.
قرارداد ۱۹۰ ميليون دلار شد و واقعا حرف ايشان درست بود چون در زمان قرارداد هر دلار ۲۵۰ مارك بود در حالي كه در انتهاي قرارداد يك دلار ۱۰۵ مارك شد. يعني تا اين حد تغيير كرد و اگر با مارک میبستیم متضرر ميشديم.
بنابراين اينجا هم سود مضاعفي برديم كه قرارداد را به دلار تبديل كرديم يعني پنج واحد احياي مستقيم را ۱۹۰ ميليون دلار خريديم كه با احتساب ۵ واحد هر كدام حدود ۴۰ ميليون دلار ميشود. در حالي كه الان هر واحد ۱۸۰ ميليون يورو است. اين قرارداد سال ۶۳ بسته شده يعني ديرترين قرارداد ماست و زودتر از همه هم راهاندازي شده است.
ما در واقع مباركه را مانند يك جزيره مستقل
در سن ۳۵ سالگي مجری فولاد مباركه شدم. تاريخ حكمم ۱۶/۹/۶۰ است. اگر در پرونده من در شركت ملي فولاد برگي پيدا شود كه سابقه من را نشان دهد فقط همين برگه است و هيچ مدرك ديگري در اين شركت ندارم.
من هيچگاه از شركت ملي فولاد حقوق نگرفتم يعني در دو سال اولي كه كار كردم آنقدر بيپرونده بودم كه هيچكس به اين فكر نيفتاد اين فردي كه در اين شركت كار ميكند حقوقش بايد چطور باشد.
از كشور فرض كرديم و بررسي كرديم اروپا با مشابه مباركه چه برخوردي دارد و چه استفادههايي از آن ميبرد و تا جايي كه توانستيم مزایا را بوميسازي كرديم.
داستان افتتاحتا سال ۱۳۷۰ از نظر نصب ۹۰ درصد کارها پیش رفته بود اما از نظر راهاندازي در حد صفر بود. اين تصميم ما به تفاوت نگاهي كه ما در داخل فولاد مباركه داشتيم با نگاهي كه بيرون از ما در داخل مملكت به فولاد مباركه وجود داشت، بود.
يكي از اين نگاهها اين بود كه همه از جمله كارشناسان بزرگ مملكت اعتقاد داشتند كه اين كارخانه يا راهاندازي نميشود يا غيراقتصادي و به دست خارجيها راهاندازي ميشود و حتي يك عده تندرو ميگفتند اينجا مانند تخت جمشيد يك شهرآهنپاره خواهد شد كه دولت روز را ساقط خواهد كرد.
كندروها هم ميگفتند اگر راهاندازي شود هم غيراقتصادي راهاندازي خواهد شد وگرنه مثل واحدهاي ديگر وبال گردنمان هست. اثر اين نظريه مديران تندرو و كندرو بالاي دولتي، روي سازمانهايي كه ميخواستند زيربناها را در بيرون از فولاد مباركه براي آن آماده كنند به خواب خرگوش رفته بودند.
مثلا مسئول گاز ميگفت تو حالا فولاد مباركه را راه بينداز تا بعد. حتي مديران معدن گلگهر و چادرملو به من ميگفتند شما چه كار داريد؟
چون من هميشه در مورد چادرملو و گل گهر اعتراض داشتم و كمك ميكردم به ما ميگفتند ما سنگ تو را تامين ميكنيم.
من متوجه ميشدم كه اين معدن كه طرح مطالعاتي بود تا معدن شود خودش به اندازه ده سال من كار دارد اما هيچ اقدامي انجام نميدادند.
در مورد آب و برق، هم همينطور بود. كلي كمبود در كشور داشتيم. جاده و راهآهن هم جزو كمبودهاي ما بود. با اينكه كمك ميكردند اما اينكه دو سازمان هستيم كه بايد همزمان كار كنيم نميشد.
بنابراين تصميم گرفتيم با راهاندازي هرچند مصنوعي، اتهامات را بپذيريم اما جنجال راهاندازي فولاد مباركه را به وجود بياوريم. مثلا پست را توسط وزير نيرو آقاي غفوريفرد و نيروگاه را توسط مرحوم حسن حبيبي راهاندازي شد و بقيه را توسط وزراي وقت كه آقاي محلوجي بود راه انداختيم و كارهاي كوچكتر را خودم مصاحبه ميكردم؛ تا به فولادسازي رسيديم كه نقطهاي بود كه به مرحله ذوب رسيده بوديم و اينجا ديگر از رئيسجمهور دعوت كرديم كه البته سياسيون بر عليه ما پروندهسازي كردند كه اين راهاندازي قلابي و نمادين است و باعث شد آنقدر فشارها زياد شود كه رابطه رئيسجمهور با ما بد شد و اعتمادش از ما سلب شد.
طوري كه روز بعد با ما برخورد سنگيني كرد و جلسهاي هم گذاشت. آن زمان من اعلام كرده بودم كه سالي ۲۰ ميليارد پول لازم دارم كه كار را راه بيندازيم و آقاي رئيسجمهور گفتند من به شما پول نميدهم در عين حال كارخانه را هم از شما ميخواهم يعني همان حرف كه «اگر ورق درنياوري، ورق ورقت ميكنم»
آن زمان ۱۸ هزار نفر كارگر در اين كارخانهها داشتيم و بدهي سنگيني هم به پيمانكارها داشتيم. به هر حال پيشنهاد كرديم ۱۰ ميليارد تومان وام به ما داده شود و اجازه دهند تجهيزاتي كه در ابتداي كار براي كارخانه خريداري شده است فروخته شود. اين مجوز شفاها به من داده شد ولي كتبا اين كار انجام نشد و من براساس اين صحبت شفاهي، اين كارها را انجام دادم و به تمام پيمانكارها اعلام كردم كه پولشان تامين شده و اجازه ندادم آن نگراني و دعوايي كه به من منتقل شد به كارخانه منتقل شود.
كسي هم متوجه نشد كه من در آن دفتر محكوم به اعدام هم شدم در حالي كه من به سازمان نشاط دادم، اما همه اينها به خاطر اين كه مصوبات و تصميمات همزمان نبود و بعضي از اين كارها يكسال بعد انجام شد يا انجام نشد، تخلفات قانوني به حساب آمد و هشت سال بعد بابت جوابگويي به اين تخلفات به دادگاه رفتم ولي اجازه ندادم كار متوقف شود.
دوران سختسختترين دوراني كه در فولاد مباركه طي كردم بين سالهاي ۷۰ و ۷۲ بوده است به طوري كه بدون اينكه كوچكترين ورزشي كنم در اين دو سال ۱۵ كيلو وزن كم كردم و دچار بيماري گواتر شدم.
خودم هم متوجه علت نبودم و بعد كه از فولاد مباركه خارج شدم متوجه بيماريام شدم. اما سختي اين دوران چه بود كه هنوز هم نظامات مملكت پاسخگوي آن نيست.
اين سختي عبارت از آن بود كه؛ طبيعت هر كارخانه صنعتي (كوچك يا بزرگ) براي راهاندازي نياز به يك دوره ساخت و دوره راهاندازي دارد.
دوره راهاندازي يعني برآيندگيري از سختافزار، نرمافزار و نيروي انساني. يعني اينها بايد مثل دو دست يكپارچه شوند و اين سختترين كار و طولاني است.
يعني براي راهاندازي يك كارخانه خط سيستمها و اتوماسيون و دستورالعملها و اينكه افراد آموزش كار را ببينند و اين سه با هم اخت شوند كاري سخت و زمانبر است.
نام دوره راهاندازي مثل دوره اشکانیان از قاموس مملکت حذف شده است يعني به تدريج اين كارخانه به توليد ميرسد و در اين مدت گاهي شما مجبور هستيد دستگاهها را دوباره پياده و نصب كنيد چون تولرانسها رعايت نشده حتي گاهي اصلاحات تا مرحله فونداسيون پيش ميرود.
بنابراين دوره راهاندازي دورهاي است كه شما هنوز نميتوانيد پيمانكارها را بيرون كنيد، نميتوانيد نيروهاي خارجي ناظر بر نصب را بيرون كنيد چون بايد ايرادها را برطرف كنند و اين ايرادها در دوره راهاندازي خودش را نشان ميدهد.
همه انتظار داشتند كه تا كارخانه راه افتاد بايد ثمره آن به سرعت ديده شود. در حالي كه آن زمان كارخانه در حال طي كردن دوره راهاندازي بود.
هرچه در سال ۷۲ فرياد زديم و كارخانه را رهاندازي كرديم ميگفتند امسال فولاد مباركه بايد ۳/۲ ميليون تن بهرهبرداري داشته باشد در حالي كه ميزان كار ما ۵۰۰ هزار تن بود. هرچه ميگفتيم دوره راهاندازي فولاد در دنيا ۴ سال است و اگر بخواهيد زودتر اين كار را انجام دهيد مثل كودكي است كه زود به دنيا آمده و تا آخر عمر همانطور بيمار خواهد بود. به هر حال اين فشارها بر ما تحميل ميشد و ما هم عبارتها را پذيرفته بوديم.
تولید نورد گرمبه اين ترتيب به مرحله توليد نورد گرم رسيديم كه سال ۷۲ بود. در آن سال دو مقوله مطرح بود كه ناچار بوديم كارخانه را افتتاح كنيم. اول اينكه ماده واحده من تمام ميشد.
سال ۶۱ از مجلس ماده واحدهاي به مدت پنج سال گرفتيم و در سال ۶۷ به مدت پنج سال تمديد شد كه به مجري طرح فولاد مباركه اختيار ميداد كه فولاد مباركه را براساس قوانين جاري مملكت نسازد بلكه براساس يك آئيننامه كه در دولت تصويب ميشود ساخته شود اين آئيننامه خاص بود و زمان داشت و در سال ۷۲ زمان آن تمام ميشد.
اگر ميخواستم براساس قوانين جاريه كار كنم نميدانستم چه كار كنم و اگر براساس قوانين گذشته انجام ميدادم تمام كارهاي گذشته من به نوعي تخلف به حساب ميآمد كه اين اتفاق هم به نوعي افتاد.
بحث دوم اين بود كه بايد يك شركت بهرهبرداري اين كارخانه را اداره ميكرد و ما بايد سازمان بهرهبرداري و دستورالعملها، سيستمها، كميسيون معاملات و... را ايجاد ميكرديم.
يعني من بايد با آئيننامه قبلي كار ميكردم نميتوانستم توليد كنم. من به عنوان مجري طرح حق خريد داشتم اما حق فروش نه. يا من براي ساختن كارخانه و نه براي ماده اوليه توليد حق نداشتم براي سرمايهگذاري ماده اوليه را خريداري كنم چون دفاتر قانوني ما سرمايهگذاري بود نه دفاتر سود و زيان.
بنابراين بايد وارد بهرهبرداري ميشديم و اگر اين كار را نميكرديم در داخل و بيرون گرفتار ميشديم. ديگر اينكه بايد نيازها را اعلام ميكرديم و قرارداد مصرف با برق و گاز
آقاي محمدرضا نعمتزاده هنوز هم وقتي من را ميبيند ميپرسد ما اشتباه كرديم پروژه را از بندرعباس به اصفهان منتقل كرديم؟! در طراحي صنعتي شرايط آبوهوايي و مقاومت زمين و مسائل ديگر سنجيده ميشود، و اين انتقال در صورتي انجام شد كه اصفهان و بندرعباس از اين نظر خيلي با هم تفاوت داشتند.
منعقد ميكرديم و مديرعامل يك شركت اين كارها را بايد در دفاتر قانوني يك شركت در حال بهرهبرداري ثبت كند.
مورد ديگر اتفاقي بود كه در كشور افتاد و به ما بسيار صدمه زد و به نظرم هنوز اين صدمات را تحمل ميكنيم اين بود كه اقتصاد كشور ما با دلار هفت توماني كار ميكرد ولي شرايط اقتصادي بيرون از فولاد مباركه دلار را به ۳۰۰ تومان رسانده بود و احتمال ميدادند كه قيمت دلار به ۷۰۰ تومان برسد.
در حقيقت نظام نگران شده بود كه اگر اين اتفاق بيفتد شرايط اضطراري به وجود خواهد آمد. به همين دليل تصميم داشتند شرايط خاص انقباضي را ايجاد كنند كه آقاي رفسنجاني داوطلب شد كه آئيننامه تعزيرات حكومتي را پيادهسازي كند.
ما در آن مقطع جزو كساني بوديم كه به خاطر شرايط داخل فولاد مباركه و اينكه تجربه پيدا كرده بوديم كه در حكومت چه اتفاقي در حال وقوع است، متوجه بوديم كه در حال رسيدن به قلهاي از صنعت مملكت هستيم و صنعت هر كشوري نجاتدهنده اقتصاد آن كشور است. اگر صنعت راهاندازي نشود كشاورزي و خدمات هم راه نخواهد افتاد.
چه كساني افترا زدند؟براساس حرفهايي كه سياسيون زدند و سال ۷۰ با كمك چند نفر از افراد انجمن اسلامي فولاد مباركه براي من در بازرسي رهبري پروندهسازي كردند و از آنجا اين گزارشات در بازرسي كل كشور سردرآورد و از اين سازمان در فولاد مباركه مستقر شدند و اين تخلفات را بررسي كنند و چون تداخل بين بهرهبرداري و اجراي طرح را نميتوانستند تشخيص دهند و تمام مسائل اجراي طرح را هم جزو بهرهبرداري بردند و آنقدر قانون بازرسي به آنها اختيار داده بود كه ميگفتند مجوزي كه مجلس براي مدت پنج سال به شما داده را قبول نداريم و براساس قوانين جاري كشور محاكمه خواهيد شد.
يك مورد از تخلفات من ۳۰ ميليارد تومان تخلف بود پروژهاي كه طبق دفاتر ۷۰ ميليارد تومان هزينه كرده بودم.
به هر حال اين مسائل ما را وادار كرد كه وارد بهرهبرداري شويم. به هر حال اين كارخانه به بهرهبرداري رسيد و تا شهريور ۷۳ به شرايط ۵۰۰ هزار تن توليد رسيديم.
آنقدر قوانين و شرايط سخت شده بود كه وزارتخانه هم از اينكه از من عرفانيان در فولاد مباركه پشتيباني كند ترسيد.
ظاهر كار به عهده آقايان شكرريز و لنكراني بود اما بدون نظر آقاي محلوجي امكانپذير نبود. يا اينكه به هيچ وجه در دفاعيه من در دادگاهها كسي از وزارتخانه من را پشتيباني نكرد و حتي يك كلام دفاعيه براي من ننوشتند.
نوروز سال ۷۳ بود كه يك كتاب گزارش به دست من رسيد كه بازرسي كل كشور تخلفات من را به رئيسجمهور اعلام كرده بود و رئيس دفتر ايشان هم نسخهاي را براي آقاي محلوجي فرستاده بود و ايشان هم فقط زيرنويس كرده و از من خواسته بودند كه به اين اتهامات پاسخ دهم.
من كه حقوقدان نبودم كه اين موارد را خط به خط بررسي كنم و وكيلي هم نداشتم، ايام عيد دفاعيهاي خطاب به آقاي رئيسجمهور نوشتم مبني بر اينكه من مجري طرح فولاد مباركه هستم، مجري قانون كه نيستم.
كارهاي من طبق قوانيني خاص انجام شده و قرار بوده كارخانه بسازم. اين نامه را كه نوشتم اوضاع خرابتر شد. اين نامه بدون اينكه رئيسجمهور نظر موافق يا مخالف بدهد به بازرسي كل كشور فرستاده شده بود و آنها هم اعلام كرده بودند كه آقاي عرفانيان خودش اعتراف كرده كه به قانون عمل نكرده است.
بنابراين بازرسي كل كشور اين دفاعيه را اقرارنامه دانست و پرونده من به دادگاه فرستاده شد. همزمان با اين شرايط وزارتخانه به من ارز و ريال نميداد.
فقط برق و گاز و آب و راهآهن از داخل تامين ميشد اما قطعات يدكي حتي در حد يك پيچ يا آجر نسوز در داخل كشور امكان توليد نداشتيم كه همه اينها باعث ميشود هزينههاي ما به دلار بالا باشد. در اين مقطع چارهاي نداشتم جز اينكه با يك تير چند نشان بزنم.
اينكه يا از كارخانه بيرون بروم، چون اين پرونده متعلق به شخص من نبود و تخلفاتي ذكر شده بود كه تمام فولاد مباركه را درگير كرده بود. بنابراين با خارج شدن از فولاد مباركه اين پرونده را با خودم بيرون آوردم نهايت اين بود كه ديگر با فولاد مباركه كاري ندارند و تقصيرات متوجه من است. دوم اينكه فضا تغيير ميكند كارخانه دوباره پشتيبان پيدا ميكند كه اين اتفاق هم افتاد.
آقاي هراتي نیک را قانع كرده بودم كه جانشين من شود و ايشان راضي به اين كار نميشد، اما با اصرار من و اينكه تا يك سال در كنار ايشان خواهم ماند تا مسلط شود، در اصفهان براي ايشان منزلي خريداري كرديم) باز هم كارهاي اداري را انجام ميدادم.
زماني كه به اهواز رفتم آقاي شكرريز وقتي متوجه شد كه همسر بنده از تحولات اخير بيخبر است با ايشان تماس گرفت و همسرم اعلام كرد كه قصد ندارد در تهران زندگي كند و ميخواهد در مشهد باشد و در حقيقت همسر من با آقاي شكرريز صحبت كرد كه با من كاري نداشته باشند و بتوانيم در مشهد زندگي كنيم.
چون ما ۱۳ سال بود كه در اصفهان در خانهاي سازماني زندگي ميكرديم به هر حال ايشان با وعدههايي كه به همسرم داد ايشان را راضي به آمدن به تهران كرد چون با بيرون آمدن من از فولاد مباركه موافق بودند اما نميخواستند من را بنا به هر دليلي رها كنند.
چون واقعا نميخواستم در كار فولاد باشم تا تكليف پرونده من مشخص شود تا بعد تصميم بگيرم و نميخواستم در وزارتخانه باشم اما آقاي محلوجي اعتقاد داشت كه رفتن تو به معناي رفتن آبروي من و لطمه به وزارتخانه است.
ايشان قائم مقامي خودش را به من پيشنهاد كرد و من به نوعي كاري را كه امام رضا(ع) من را به آن مامور كرد انجام دادم و گفتم قائم مقام شركت ملي فولاد ميشوم بدون اينكه چيزي را متعهد شوم يا كاري به من ارجاع شود و عضو هيات مديره فولاد هم بودم كه ميخواستم ادامه بدهم تا بعد بگويم چه شغلي را قبول خواهم كرد.
اتاقي در كنار اتاق آقاي شكرريز با منشي مشترك تا آمدن دولت بعدي داشتم البته در دولت بعدي به هيچ وجه كار نكردم و زماني كه ميدانستم آقاي محلوجي وزير نخواهد شد و آقاي شكرريز و لنكراني در راس كار نخواهند بود و به خودشان هم گفته بودم اما باور نميكردند و من اعلام كردم كه استعفا خواهم داد و خواستم كه با آن موافقت كنند.
به هر حال آقاي محلوجي در روز آخر كارياش استعفاي بنده را قبول كرد و از روز بعد كه ايشان وزير نبودند ديگر به وزارتخانه نرفتم. روزي كه قرار بود مراسم توديع من باشد شكرريز نگران متن سخنراني من بودند و ميخواستند قبل از آن متن آن سخنراني ببينند تا جايي كه شب قبل آقاي سليماني را نزد من فرستادند و من اعلام كردم اگر تا اين حد نگران هستيد سخنراني نميكنم اما نگران بحثهاي من بودند.
در نهايت با پرسنل خداحافظي كردم و بعد از مراسم آقاي شكرريز از بنده خواست كه از كارخانه خارج شويم. (صبح همان روز هم قرار بود آقاي محلوجي به كارخانه بيايد كه به بهانه مریض شدن نيامد ولي همان روز در وزارتخانه حاضر شده بود.) به آقاي شكرريز گفتم طبق قولي كه به آقاي هراتي دادهام بايد يكسال كنار ايشان باشم تا بتوانند بر كار مسلط شود. ايشان گفت آقاي هراتي خودش اعلام كرده كه اگر شما در اينجا باشيد نميتواند مديريت كند.
بنابراين من از كارخانه خارج شدم و فردا صبح هم از من خواستند كه منزل سازماني را تخليه كنم و خودروي مباركه را هم تحويل بدهم و من مثل اسرا به تهران رفتم.
محمد حسن عرفانیان/ بنیانگذار فولاد مبارکه